انتظار!
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام علی من
این روزا حسابی گذاشتیمون سر کار ها شیطون!
هی پیغام میفرستی که:آب زنید راه را،هین که نگار میرسد....بعد که خودمونو آماده میکنیم کلی بهمون میخندی!!
تازگیا ماشاالله خیلی پر قدرت شدی!پاتو یه جوری به شکمم فشار میدی که کاملا میاد بیرون و بابایی جونت هم میبینه و کلی میخنده و قربون صدقت میره!
راستی چندروز پیش رفتیم شیراز آزمایش دادیم و برای بانک خون بند ناف ایران ثبت نام کردیم،انشاالله که مشکلی موقع گرفتن خونت پیش نیاد و البته انشاالله که هیچوقت نیاز بهش پیدا نکنی
امروز هم مامان جونی و خاله ات و باباجونیت با کل خانواده(عمه ها و دخترعمه)رفتن مشهد،خوشبحالشون!آخ که چقد دلم برا حرم آقا تنگه!
انشاالله زودتر بابایی ماشین بگیره و بریم زیارت
دوستت دارم عسل من،زود نیا،به موقع بیا،الان موقع اومدنت نیست شازده کوچولو!
راستی تزیینات اتاقتو یکم تغییر دادم،اینم عکساش: